تنها یک قرص ساده است. چیز خاصی هم نیست. با یک نیملیوان آب. اصلاً به چشم نمیآید. اصلاً خوردنش وقتی هم نمیگیرد.
یک روز، دو روز... کمکم شمار روزها به سادگی از دستت در میرود.
اول شمار روزهایی که یک کار ساده را انجام میدهی: خوردن یک قرص ساده با یک نیملیوان آب.
بعد شمار روزهایی که می گذرند تا خودت و خانوادهات، تمام لحظههایی که میشد به خوشی بگذرند را به تلخی میگذارنید تا یک کار ساده را فراموش کنی: خوردن یک قرص ساده با یک نیملیوان آب... .
شمار روزها از دستت در میرود. روزهایی که آنقدر تلخ و سختاند که هر کدام انگار یک هفتهاند نه یک روز!
نمیدانم چند تا از نوجوانهای زیر بیست سال ما گرفتار این "ترامادون بازی" شدهاند. نمیخواهم بدانم. تلخی اوضاع همین یکی که من میبینم برای تمام دنیا بس است... .
یادم نمی آید " دختر کوچولو از آقای کِی پرسید" را کِی و کجا خواندهام و ذخیره کردهام.
الآن که داشتم در به در دنبال مطلب میگشتم، چشمم را گرفت. شاید بد هم نباشد!
به نظرم درست میگوید. میتوان برای "کوسه" ، "ماهیها" ، "درس اخلاق" و ... مصداقهای فراوانی در نظر گرفت. آدم را یاد خیلی چیزها میاندازد: انسانِ بنده تبلیغات، سیاست، و مذهب!
الآن مطمئنم که حداقل یک نفر وبلاگم را چک میکند. منتظر نظرت هستم.
ادامه مطلب ...بارها شنیدهام که: ممکن است شما از موقعیت خود و "جایی که اکنون هستید" ناراضی باشید اما همیشه به یاد داشته باشید که خیلیها دوست دارند در همین جای فعلی شما باشند و نیستند.
همیشه این جمله برایم حکایت دلخوش کنکهای اعصاب خرد کن را داشت. همیشه فکر میکردم: یعنی احمقی هم وجود دارد که دلش بخواهد در جای فعلی من باشد؟!و پاسخ به این پرسش چیزی نبود جز ریشخند و تمسخر... .
اما چهارشنبه متوجه شدم این جمله عین واقعیت است: