رویــش در مــــــــرداب

غریبی نکنید! بفرمایید تو. یه چایی بیسکوییت مهمون من...

رویــش در مــــــــرداب

غریبی نکنید! بفرمایید تو. یه چایی بیسکوییت مهمون من...

به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن...

و  چه معصومانه امیدوار بودم...


و کاش لابد ادعای بخشندگی بی حد و حصرت گوش فلک رو پر نکرده بود... 

دلم میخواد یه جایی گم و گور شم. غیب شم اصلا نباشم

فقیرترین

اگر میشد رتبه‌بندی آدم‌ها رو دید، قطعا من فقیرترینش بودم. «هیچی‌ندار» توصیف دقیقی از منه. 

کمبودهای مچ‌گیر

کمبود‌ها و نداشته‌های آدم یه طوریند که حتی اگه نادیده‌شون بگیری و ازشون فاصله بگیری، حتی اگه گمون کنی اونها جای هیچ بودنی رو نگرفتند، بالاخره روزی تمام‌قد جلوت می‌ایستند و قد و قامتشون رو به رخت می‌کشند.

ایستادن و به مبارزه طلبیدن هم فایده نداره. حداقل وقتی که حجم تمام داشتن‌هات به قد نداشتن‌هات نمیرسه.

همراهانی همیشگی برای اینکه عمیق‌تر زجر بکشی...

پادشاه واقعی

خیلی زیبا، خیلی شیک... برای به دست اوردن این تاج، هیچ خونی ریخته نشده...

دوباره اینجام!

امروز، ۲۰ آبان ۱۴۰۲، دوباره برگشتم اینجا. خسته از شبکه‌های اجتماعی شلوغ‌پلوغ، اومدم این گوشه دنج قدیمی. احتمال زیاد دیگه کسی وبلاگ چک نمی‌کنه و چه بهتر! 

برای در و دیوار خواهم نوشت و چی از این خواستنی‌تر؟! خواستنی، چون که با زندگیم سازگاره، زندگی یه گوشه دنج، حرف‌زدن با در و دیوار...