رویــش در مــــــــرداب

غریبی نکنید! بفرمایید تو. یه چایی بیسکوییت مهمون من...

رویــش در مــــــــرداب

غریبی نکنید! بفرمایید تو. یه چایی بیسکوییت مهمون من...

حس آدمی رو دارم که زندگیش رو گذاشته وسط داره قمار می کنه... 

 

خدایا یعنی می برم یا می بازم؟ 

حکایت سه نسل+ دلیلی برای خوبی استقلال!


نسل اول: میلاد و جیجیلا، مهرداد و پریسا، مهرساد و دُرسا


نسل دوم: سپهر، پارسا، سُها، سِپَند، سَهند، سیامک 


نسل سوم: سامان، و سه نفر جدید که هنوز اسم ندارند.


و دو عروس: سحر و سپیده


میلاد و جیجیلا و پریسا، هر سه در بین چشمان اشک آلود ما جان سپردند.


نسل دوم همگی فرزندان مهرساد و درسا هستند.


سامان و سه نفر جدید، فرزندان سحر و سپهر، سپیده و پارسا هستند.


حالا شده ایم 16 نفر... . 




زنداییم معاون یکی از مدارس ابتدایی یکی از روستاهای اطراف نجف آباد است. دیروز تعریف کرده بود که در مدرسه شان یکی از بچه ها که از قضا "افغانی"بوده حالش بد شده و از هوش رفته. یکبار با پاشیدن آب به صورت و آبِ قند و این ها کمی اوضاعش روبراه شده اما بعد از چند دقیقه دوباره همان ماجرا. زنگ زده اند اورژانس. بعد از 40 دقیقه و چند بار تماس گرفتن بلاخره سر و کله ماشین اورژانس پیدا می شود. نکته جالب اینجاست که مسئول اورژانس وقتی می بیند بچه "افغانی" است از معاینه و رساندن بچه به بیمارستان خودداری می کند و می گوید چون افغانی است ما نمی توانیم برایش کاری انجام دهیم، یا خودتان با تاکسی تلفنی برسانیدش بیمارستان یا به خانواده اش اطلاع دهید بیایند ببرندش!


از طرف مدرسه به خانه بچه زنگ می زنند. مادرش می گوید: این دو سه هفته ای هست از حال  می رود و حالش خوب نیست، می خواستم ببرمش بیمارستان اما پول نداشتم!


بدرفتاری و بی اعتنایی ما با این افغانی ها یک طرف، این قوانین هم یک طرف! اینها را که کنار هم می گذارم تازه می فهمم چرا استقلال خوب است!