رویــش در مــــــــرداب

غریبی نکنید! بفرمایید تو. یه چایی بیسکوییت مهمون من...

رویــش در مــــــــرداب

غریبی نکنید! بفرمایید تو. یه چایی بیسکوییت مهمون من...

تنها یک قرص ساده...


تنها یک قرص ساده است. چیز خاصی هم نیست. با یک نیم‌لیوان آب. اصلاً به چشم نمی‌آید. اصلاً خوردنش وقتی هم نمی‌گیرد. 


یک روز، دو روز... کم‌کم شمار روزها به سادگی از دستت در می‌رود.

اول شمار روزهایی که یک کار ساده را انجام می‌دهی: خوردن یک قرص ساده با یک نیم‌لیوان آب.

بعد شمار روزهایی که می گذرند تا خودت و خانواده‌ات، تمام لحظه‌هایی که می‌شد به خوشی بگذرند را به تلخی می‌گذارنید تا یک کار ساده را فراموش کنی: خوردن یک قرص ساده با یک نیم‌لیوان آب... .


شمار روزها از دستت در می‌رود. روزهایی که آنقدر تلخ و سخت‌اند که هر کدام انگار یک هفته‌اند نه یک روز! 

نمی‌دانم چند تا از نوجوان‌های زیر بیست سال ما گرفتار این "ترامادون بازی" شده‌اند. نمی‌خواهم بدانم. تلخی اوضاع همین یکی که من می‌بینم برای تمام دنیا بس است... .

نظرات 9 + ارسال نظر
selendepiti جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:33 ب.ظ

ای باباا! نظرات وبلاگت آیکون زار زار گریه نداره! از اونا که گریه هاش میپاشه همه جا!

selendepiti جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:03 ب.ظ

وای این دانستنی های کنار وبلاگت خیلی باحاله
نوشته: "شمپانزه ها قادرند مقابل آینه چهره خود را تشخیص دهند اما میمونها نمیتوانند!"

هر چی آیکون و از این جمله ممله ها بود رو گذاشتم تا هر موقع کسی میاد تو این وبلاگ دست خالی بر نگرده

قناری! جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:55 ب.ظ

سلام
ببخشید این ترامادونا رو که گفتین کجا میشه پیدا کرد؟
ایشالا که نظرات این دفعه پاک نشن

بشکنه اون دستی که بخواد به قناریِ خونه دوست ما ترامادون بده. نشکست هم،خودم می شکونمش!

شمام دیگه دور و بر این چیزا نگرد. یعنی حق نداری بگردی! روشن شد آقای قناری؟

قصه های من و خواهرم فنچ شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:36 ق.ظ

خاک بر سرم مینا این کدوم قناریه؟ قناری خودمونه؟! می بینی تورو خدا؟ حالا بیا و قناری بزرگ کن
قناری جان خودشیرینی دیگه بسه. الکی ادای آدمای نمک پاش رو درنیار اصلا بهت نمیاد بی مزه!
اصلا یادم رفت چی میخواستم بگم...
راستی مینا شروع مطلبت عین این داستان روشنفکری جدیدا شده! از اینا که راوی یا روانیه یا خودکشی کرده و داره با روحش حرف میزنه! حیف که اون خط آخر خرابش کردی! عین آمار صفحه حوادث روزنامه هاست! اون دوتا پاراگراف خیلی خوشگل بود.اول فکر کردم طرف سرطان داره!.. اسم ترامادون رو خیلی قلمبه و دیر آوردی! زیادی آماری اخباری..
راستی این دوستای داستان نویس و نویسده ت کجان پس؟ خب بگو اونا واسه این نوشته هات نظر بدن چرا به من میگی؟
آهان یادم اومد!.میخواستم بگم به جای این مراسم ختم، یه فکری، درمانی، راهکاری، پیشگیری چیزی ارائه بدیم آخه! اصلا اونی که نوشتی، پسره یا دختر؟ تو چه جور خانواده ایه؟ چند وقته قرص میخورده؟ درس میخونه هنوز یا بی انگیزه اس؟

قناری شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:00 ب.ظ

نوجوان که زدن نداره اصلا دیگه نمیام این جا

اول اینکه من از این روشنفکرا نیستم که بگم تنبیه بدنی ممنوع و اینا! هر کی هر جا ثابت کنه که دلش کتک می خواد آدم نباید ازش دریغ کنه!

بعدشم من کلی ذوق کردم وبلاگم قناری دار شده. حالا شما نیومده میخوای بذاری بری؟ اصلا این انصافه؟ اصلا دلت میاد بزنی تو ذوق یه تازه کار؟

بهزاد شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:38 ب.ظ

خوبه این وبلاگ نویسی عقده شما دخترا راخالی میکنه تا بتونید دور هم الکی خوش باشید
بچه تو چمیدونی درد یعنی چی که بخوای برای کسی که ترامادون میخوره حکم صادر کنی
تو چمیدونی مشکل یعنی چی
مث همه دخترای لوس و از خود راضی درگیر افسردگی های مسخرت باش به کار بزرگترا کار نداشته باش

سلام
حالا چرا نیومده و نرسیده دعوا؟

۱: کسی برای کسی حکم صادر نکرد. فقط یه درددل بود.
۲:اینطور که بقیه چند ساله می گند سنم از بچه بودن گذشته البته هنوز ۳:خودم قبول ندارم.
۴: شما از کجا میدونستی من افسردگی دارم؟! این درسته ولی خودت هر کی که هستی می تونی ادعا کنی افسردگی نداری؟ با احتمال ۹۰ درصد می گم عمراْ مگه اینکه فقط ادعا کنی!
۵: شما درست گفتی اینجا را ساختم تا با دوستام و مهمونام دور هم باشیم.

۶: راستی گفتی مشکل... مشکل... از کجاش باید بگم؟ یا می خوای شما بگو. هر کسی تو زندگیش با این واژه آشناست.

مائده یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:24 ق.ظ

چرا بعضیا تا یه ذره قدشون دراز میشه فکر میکنن خیلی بزرگن و خیلی میفهمن و دارن همه زجر و دردای عالم و مشکلات زندگی و خونواده و محله رو هم تحمل میکنن؟

آشنای غریب دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:45 ب.ظ http://gereh86.blogfa.com

خدایا! چون ماهیان که از عمق و وسعت دریا بی خبرند، عظمت و ژرفای تو را نمی شناسم، فقط میدانم که معبود این دل خسته هستی و اگر دیده از من برگیری خواهم مرد ...

selendepiti یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:52 ب.ظ

روزبه باش!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد